شمارش معکوس تا زایمان
خاطرات قبل از زایمان آنقدر حرف دارم که نمی دونم از کجا شروع کنم . روزهای آخر بارداریم با هر سختی که داشت گذشت . 19 اسفند خواهرم اومد خونمون و کارای خونم و انجام داد و شب همون روز محمد ما رو برد گذاشت خونه خواهرم که چند روز اونجا بونم . با شوهر خواهرم رودرواسی ندارم چون پسر خالمه و چند روز و حسابی رعایت حالم و کردن و منو حسابی شرمنده کردن . پجشنبه 22 اسفند با اون شکم رفتم دانشگاه چون 3 تا کلاس مهم داشتم . قرار بود محمد همون شب حرکت کنه بره مادرم و از شهرستان بیاره که برای جمعه کار پیش اومد و نتونست بره و اومد دنبالم منو از دانشگاه برگردوند خونه و ازم قول گرفت دیگه از خونه تکون نخورم . فردا جمعه محمد رفت و مامانم و شنبه آورد .من او...
نویسنده :
مامان متین
9:20